جدول جو
جدول جو

معنی پیت پال - جستجوی لغت در جدول جو

پیت پال
آت و آشغال، کهنه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش پا
تصویر پیش پا
جلو پا، دم پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت پا
تصویر پشت پا
عقب پا، مقابل کف پا، پس پا، روی پا
در ورزش در کشتی فنی که برای زمین زدن حریف به کار می رود و پا را پشت پای او می گذارند و او را به عقب می رانند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
دهی از دهستان قصبۀ نصار است که در بخش معمرۀ شهرستان آبادان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
قادمه، شهپر
لغت نامه دهخدا
موضعی است که مشک خوب از آنجا آرند، (رشیدی)، نپال، کشوری است در منطقۀ هیمالیا از شمال محدود است به تبت و از سه جهت دیگر به هندوستان، رجوع به نپال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
که ازقبل پاید و پاس دارد، که از پیش پاید، پیش پاینده
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جلوی پا. برابر پا. پیش پای:
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پائی بچراغ تو ببینم چه شود.
حافظ.
، قسمت مقدم پا. قسمت قدامی پا. روی پا:
از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد
مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد.
صائب (از آنندراج).
، در تداول عوام، پیش پای کسی، لحظۀ قبل از آمدن او: پیش پای شما رفت، اندک زمانی قبل از آمدن شما رفت
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حماره:
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم.
سعدی (گلستان).
، مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده:
یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم
گفتمش حلقۀ در خاصت
کند کرده ست تیزسوهانم.
روحی ولوالجی.
- دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن:
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا
چراغ یقینم فرا راه دار...
سعدی (بوستان).
- آش پشت پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند.
- پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا
لغت نامه دهخدا
فرش و گلیمی که در دهلیز و یا برابر در اطاق گسترانند
لغت نامه دهخدا
پچ پچ، نجوی، زیرگوشی، سخن آهسته با کسی گفتن که دیگری درنیابد
لغت نامه دهخدا
پای پیل، پیل پا، دارای پائی چون پیل:
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای،
منوچهری،
بسی حربه ها زد بر آن پیل پای
بسی نیز قارورۀ جان گزای،
نظامی،
، گرز، پیل پا، نوعی حربه که زنگیان دارند:، نوعی قدح شراب، پیل پا،
ز راجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیلپای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)،
مال بسیار، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت پا
تصویر پشت پا
قدم، عقب پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیت پیت
تصویر پیت پیت
سخن آهسته با کسی گفتن که دیگری در نیابد پچ پچ زیر گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر پتال
تصویر پیر پتال
پیر پاتال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بال
تصویر پیش بال
شهیر قادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش پاس
تصویر پیش پاس
معالجه قبلی. توضیح این کلمه بر ساخته فرهنگستان است
فرهنگ لغت هوشیار
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت ظهر پای، تیپا لگد، حیز و مخنث. یا آش پشت به پشت دادن، آشی که روز سوم پس از رفتن مسافر پزند و بفقرا و همسایگان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل پا
تصویر پیل پا
قدح بزرگ شرابخوری
فرهنگ فارسی معین
نهال جوان افرا
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع، ۱۸۰ متر در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
جغد بوم، گردوی پوک
فرهنگ گویش مازندرانی
شالی پوک، دانه ی بی مغز
فرهنگ گویش مازندرانی
ایوان، فضای نزدیک ایوان
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه تکه شدن اشیا چینی و شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پشت نهر، نهر پشت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
مندرس، کهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
از اماکن مسیر راه تنکابن به سه هزار
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه و هر چیز کهنه و غیرقابل استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
لباس های کهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
کهنه، مندرس، پاره
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال ماه نو، پایان سال
فرهنگ گویش مازندرانی